خاک زمین بسیار سالی در شب یلداست
بسیار سالی در شبیم و فصل ما سرماست
یک عمر در این شب گرفتاریم بی خورشید
خورشید تابانی که نامش یوسف زهراست
آموختم از دیده ی یعقوب ، در هجران
دور است از انصاف چشمانم اگر بیناست
مجنون شدن را شیوه باید کرد چون عمریست
در انتظار چند مجنون دیده ی لیلاست
بعد از گذشت سالهای دور میبینم
بسیار عاشق دارد و بسیار هم تنهاست
وقتی که نشناسی امامت را پر از کفری
صوم و صلات تو یقین بیهوده و بیجاست
چشم دلت را باز کن تا خوب دریابی
هر جا که باشی کربلا هر روز عاشوراست
هر روز دارد برلبش هل من معین ، اما
در حسرت لبیک ما چشمان او دریاست
داریوش جعفری