میرود ساقی خماران مانده اند
در غم شاهِ سواران مانده اند
جام بشکست و تهی میخانه شد
خانه ی ساقیِ ما غمخانه شد
اینکه گویم ساقی کوثر علیست
سوره ی توحید در او منجلیست
هر چه توحید است در ایمان اوست
از ازل عهد ازل در جان اوست
ذوالفقارش تیغ عدل و داد شد
عالم از مهرش علی آباد شد
گر چه در باغ ولایت شاه بود
محرم درد و غم او چاه بود
با کسی چیزی ز غمهایش نگفت
حرفی از اعمال شبهایش نگفت
در میان کیسه اش این مرد شب
"میبرد شام یتیمان عرب"
گُرده اش ماوای اطفال یتیم
کوکبی باشد به اقبال یتیم
سجده اش جز از برای حق نبود
چون علی کس بنده ی مطلق نبود
گر چه اسرارش فقط با چاه بود
شاهد درد و غمش الله بود
میرود تا خانه بی بابا شود
کوفه با عصیان خود تنها شود
قدر صاحبخانه را نشناختند
بی کسان دل را به ناکس باختند
بر یدلله بند بستند ای عجب
تارک دین را شکستند ای عجب
سر به مهر و دل پریشان میرود
دل شکسته سوی جانان میرود
میرود تا عقده ی دل وا کند
با نگارش اندکی نجوا کند
گر چه تیغی بین فرقش خورده بود
میخ در جان علی را برده بود
بعد زهرایش دگر جانی نداشت
در میان سینه مهمانی نداشت
گفت ممنونم ز تیغ اشقیا
کرد آخر حاجت من را روا
با همین زخم جگر سوز سرم
میروم دیدار زهرا همسرم
گفت شکر حق که تنها نیستم
غیر زهرا کس نداند کیستم
رفت قلب شیعه را در غم کشید
روی دلها رنگی از ماتم کشید
نیمه شب چون فاطمه در خاک شد
سینه ی شاهد از این غم چاک شد
#داریوش_جعفری
@Jafari_daruosh