اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

حضرت زینب س

ای که بر خاک ستم خفته و از ما دوری

چه کنم با غم تو با غم این مهجوری


وسط خیمه به پا آتش نمرود شده

دخترت ساکن یک خیمه پر از دود شده


دامن دخترکانت همه آتش دارد

شعله و سنگ ز هر سو به سرم میبارد


تو حسینی ته گودال بلا جای تو نیست

بین این خنجر و خون منزل و ماوای تو نیست


زینبت با تو و انبوهیِ خنجر چه کند

با تنِ زخمی و این پیکر بی سر چه کند


من کجا سنگ کجا شعلهء سوزان به کجا

تو کجا شمر کجا پیکر عریان به کجا


پای عریان به سر خار دویدن دیدم

گرگها را وسط سینه دریدن دیدم


همهء دشت شده هلهلهء قوم عدو

راستی پیرهن و خاتم و انگشت تو کو


خنده و هلهلهء قوم ستمگر بس نیست

یا بنیَّ ز لب حضرت مادر بس نیست


خیز از جا ز لب تشنه به فریاد بیا

کمرم خم شده برخیز به امداد بیا


گر چه ارثیه ز بابا و ز مادر دارم

نتوانم بدنت را ز زمین بردارم


همه رفتند کسی دور و برم نیست حسین

این حرم بی تو دگر مثل حرم نیست حسین


دیده واکن که دگر همنفسی نیست که نیست

بین گودال به جز شمر کسی نیست که نیست


نفسم تنگ شده خیز مرا احیا کن

خیمه ای باز علم کن حرمی بر پا کن


تو فقط باش که آسوده و راحت باشم

میدهم قول خودم کل سپاهت باشم


گر چه تنها شدم و زارم و سرگردانم

من علمدار تو و نهضت تو میمانم


#داریوش_جعفری


telegram.me/jafari_daruosh

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.