از راه میرسی و بشر شاد میشود
عالم ز یمن مقدمت آباد میشود
قفل حصار ظلم و ستم با کلید حق
وا میکنی و حرُیَت آزاد میشود
لنگر در این تلاطم عصیان بزن به خاک
این خاک با تو ساحل امداد میشود
آهی که بغض شد ، نفسی گر رسد ز تو
بر پیکر سپاه ستم داد میشود
تکیه بزن به بیت خدا ای بهار حسن
با مقدمت خزان زده خرداد میشود
خوش آن دمی که از نفس حیدریِ تو
حق علی و فاطمه فریاد میشود