به سرم زد هوسِ چهرهء دلدار امشب
مست دیدم که تویی دست به دیوار امشب
دست در دستِ رقیبم ز گذر میرفتی
سخنی ساده نگفتی به منِ زار امشب
گر چه گرمایِ دمت مایهء آرامم بود
شدم از سردیِ تو ناخوش و بیمار امشب
ادّعایت به وفا تا به ثریا میرفت
چیست این دست که داری به دگر یار؟امشب
فخر کردم به تو در مجلس بیگانه و دوست
شده ام مضحکهء صحبت اغیار امشب
گفته بودی گلم و رایحه ام شورانگیز
شده ای باد خزان و شده ام خار امشب؟
سرِ یاری چو نداری ز رهِ لطف بیا
دست من گیر و ببر تا به سرِ دار امشب
داریوش جعفری
6/7/94
14/10
بر تو و این چشم سرگردان سزد نفرین عشق
بر تو و این قلب بی سامان دو صد نفرین عشق
با سراب چشمهایت تا کجاها رفته ام
بر تو و این بیوفایی تا ابد نفرین عشق
داریوش جعفری
تا کی بنویسم ز تو با دیدهء خونبار
تا کی شب و روزم همه در حسرت دیدار
بس کن دگر این جور و جفا تاب ندارم
یا جان بستان یا که دگر بیش میازار
داریوش جعفری
تا اینکه جمال دلنشینش دیدم
یک بوسه ز رخسارهء ماهش چیدم
اوگفت از این دیار باید بروید
دیوانه شدم به گریه میخندیدم
من که از طایفهء ابرم و چون بارانم
با نوایی نمکین نام تو را میخوانم
نغمهء شرشر نابم همه باریدن توست
ورنه خشکیده کویری به رهِ طوفانم
نوبهارم ز وجودت تو خودت میدانی
بی تو برگی به خزان رفته ام و میدانم
میل من گر نکنی بی تو خزان میمیرم
بی هوایت همه شب واله ام و حیرانم
سالها چشم به راه تو نشستم برگرد
جلوه کن من نه چنین مستحق هجرانم
در تف هجر تو از صبح ازل میسوزم
بی میِ وصلِ تو تا شام ابد سوزانم
درگذار از چه مسیری؟ که نشینم به رهت
گر اشارت کنی ام خاک رهت میمانم
با که هستی به کجایی چه نشانیست ترا
بی خبر از توام و بادم و سرگردانم
پرده از رخ فکن ای یار که عمریست چو ابر
همه بغضم همه دردم همه دم گریانم
داریوش جعفری
3/7/94