اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

سرگذشت من

باز مست چشم و ابرو میشوم 

باز از اینرو به آنرو میشوم 


باز عقل از سر دوباره پر کشید

 سینه ام را عشق در آذر کشید


 مرغ دل تا آسمان پرواز کرد 

داستان دیگری آغاز کرد  


باز شد برگی دگر از سرنوشت 

مرغ دل این سرنوشت از سر  نوشت 


بعد از آن ایام عصیان و گناه 

بعد از آن دل مردگیهای تباه 


دم به دم در سینه نوری شد فزون  

عشق شد جاری به رگها جای خون  


دست من بگرفت و باخود راه برد 

از مسیری مشکل و جانکاه برد 


دیدم اول ناتوانی های خویش 

اشتباهات و جوانی های خویش 


دیدم از عقل سلیمم عاری ام 

باورم شد میکند او یاری ام 


هر چه کردم جملگی فرمان اوست 

هر چه دارم یک به یک احسان اوست 


درنظر آمد خطاهای دلم 

گفتم و حل شد تمام مشکلم 


صد بدی در جسم و جانم ریشه داشت 

بذر نیکی در دل و جان جا نداشت 


صد هزاران زخم بر خویشان زدم 

دست بر مال و تن ایشان زدم 


گفت باید یک به یک جبران کنی 

زخمها را جملگی درمان کنی 


صبح تا شامت ببینی کار خویش 

با چنین اوصاف گردی یار خویش

 

بعد از آن با من نشین در گفتگو 

هم شنو گفتار من هم خود بگو 


آن زمان جذاب گردی در زمین 

زندگی با عشق یعنی اینچنین


چون چنین کردم شدم محبوب خلق

بندهء خوب خدا مطلوب خلق


زانکه آزاری ندارم بر کسی

نیست در جانم دگر دلواپسی


هر چه گفتم رو نوشتی از من است

از منی که با خودم اهریمن است


چند حرف آخرم لطف خداست

این بداند هر که با من آشناست 

داریوش جعفری 

8/7/94

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.