کمی تا قسمتی در کنج قلبم آسمان ابریست
پراکنده است بارانی که گهگاه از بلندی های چشم تیره میبارد
زمین گونه ها سیراب از ماتم پی ماتم
در این اطراف هم دشتی پر از گلهای سرخ داغ میبینم
گلو مثل مسیل درد
لبریز است از فریاد
چه فریادی که گوش هیچ کس تاب چنین هنجار نا هنجار را در خود نمیبیند
خداوندا
خرابی از کجا آمد
که انسان تاب انسان بودنش کم شد
هوایی نیست در دلها
به جز خودخواهی و خودبینی مفرط
یقینا در میان سینه ی آدم
کسی مرده است با نام نجیب مهربانی یا
به دست آوردن دل بهر همدردی
زمین هم تشنگی دارد به خون پاک مردانی که نای عزت و آزادگی در حنجره دارند
خداوندا یقین دارم تو هم رنجور از این بیداد و آشوبی
و من در سینه ام دارم دلی
مثل گسل آماده ی لغزش
اگر بیدار گردد زلزله در جان من افتد
یقینا میروم سوی فنا
پس دستگیری کن
مدد کن
تا ز جا خیزم بسازم سینه ای نو آدمی نو شیوه ی اندیشه ای نو
نیک میدانم توانایی
تو حیّ قادری
بر حال و روز بندگان خویش دانایی
رها کن جز خودت از هر چه بندی که به دور دست و پای دل گره خورده
جهان تشنه است بر خیر کثیر فضل تو یارب
تفضّل کن
که تو حیّ توانایی و دانایی و بر عمق درون بنده ات بسیار بینایی
تفضّل کن خداوندا
تفضّل کن
داریوش جعفری