بس که در طالع من فال خراب افتاده
قهوه در کاسه ی دل رنگ حباب افتاده
مرغ خوشخوان جوانی که ز دستم پر زد
برف پیری به سرم مثل حجاب افتاده
دو سه تا عیش زده خیمه به اطراف ولی
به سرم لشگر غم همچو عقاب افتاده
گذرم گاه به گاهی چو به میخانه رسید
پیر میخانه زده جام شراب افتاده
هر دم از دور کسی نسخه ی درمان آورد
قدمی چند که آمد به شتاب...افتاده
در تفِ بادیه ی تن همه شب میسوزم
دود در چشم و به رخ قطره ی آب افتاده
هر چه کردم که شود دولت بختم بیدار
هاتفم گفت که بخت تو به خواب افتاده
سوی دریا شدم آبی بزنم بر رخ بخت
روشنم شد که مسیرم به سراب افتاده
قصه ی حضرت (شاهد) نه به لفظ است ببین
هر یکی واژه غمش در دو کتاب افتاده
#داریوش_جعفری
@daruosh_jafari