اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشک قلم...داریوش جعفری:

دخترت هستم و ویران شده کاشانه ی من

سرِ خونین تو شد زینت ویرانه ی من 


سوختم شمع وجودم شده جاری به زمین

عمه هم سوخته و هم شده پروانه ی من 


قدمت بر سر چشمم سر و جانم به فدات 

که زدی با سرِ خود سر به من و خانه ی من 


کاش بودی که ببینی به ره حفظ حجاب 

زجر خود نعره زد از همت مردانه ی من 



نیست در دست توان شانه زنم موی ترا

سرِ خود گیر و ببر سر به سرِ شانه ی من 


گر بدانی به چه شکل آمده ام پشت سرت

همنوا ناله زنی با غم طفلانه ی من


پر ز دندانه شده جسمم و دندانم نیست

سنگ و خاک است پدر تخت ملوکانه ی من


آنچنان ضجه زدم تا به لبت چوب نشست 

دل سنگ آب شد از آه غریبانه ی من 


مادرت آمده گوید که بیا دخترکم 

مرهم درد تو باشد به شفاخانه ی من

من


#داریوش_جعفری

#حضرت_رقیه



 

 telegram.me/Jafari_daruosh

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.