رقص قلم...داریوش(محمود)جعفری:
دلِ بی حوصله اینبار تو بیدار بمان
من شدم مستِ تو،اینبار تو هشیار بمان
رنگ رخساره ی من شرح هزاران راز است
تو در این پرده دری محرم اسرار بمان
تا به کی جور و جفا با منِ آشفته،رفیق
بعد عمری نفسی با قفس ات یار بمان
سرخیِ روی تو هر چند به گل میمانَد
من شدم خار تو هم، همدل این خار بمان
رنج مهجوری و دوری سر و سامانم برد
تو مرنجان من و تا موعد دیدار بمان
گر چه تو زاری و من زارتر از حال توام
پا به پای تو شدم زار، تو هم زار بمان
چاره ای نیست از این راه گذر باید کرد
سایه ی سر شدم ات یا شدم آوار بمان
شاهد این دل به سرش نیست سرِ یاریِ تو
یارِ خود باش و به تکرار تو بیدار بمان
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari