4/9/96
6/55
سوخت پیراهن از این تب که بر این تن دارم
سیل شد اشک؛ ز بس ناله و شیون دارم
دلم از دوریِ رویِ تو به تنگ آمد و ریخت
جای گل...پاره ی دل بر سرِ دامن دارم
گر نشد دیده ی من تیره از این فاصله ها
بهر دیدار رخت...دیده ی روشن دارم
پرده برگیر و بکش خنجر مهرت ز کمر
که بدهکارم و نذرت سر و گردن دارم
بس که تصویر تو چون ماه کشیدم...دیگر
از زمین رو به سما میل پریدن دارم
الف قامت من حالتی از دال گرفت
صورت سرّوّم و سودای خمیدن دارم
تنگ شد سینه و دل سنگ شد از رنج فراق
با همه سنگ دلی شوق تپیدن دارم
دیر شد آمدنت دیر شده رفتن من
دیرگاهیست که ره توشه ی مردن دارم
(شاهد) خون دلم جز لب خنجر کس نیست
خنجری کز غم عشقت به جگر من دارم
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari