اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

4/9/96

6/55


سوخت پیراهن از این تب که بر این تن دارم

سیل شد اشک؛ ز بس ناله و شیون دارم


دلم از دوریِ رویِ تو به تنگ آمد و ریخت

جای گل...پاره ی دل بر سرِ دامن دارم


گر نشد دیده ی من تیره از این فاصله ها

بهر دیدار رخت...دیده ی روشن دارم


پرده برگیر و بکش خنجر مهرت ز کمر

که بدهکارم و نذرت سر و گردن دارم


بس که تصویر تو چون ماه کشیدم...دیگر

از زمین رو به سما میل پریدن دارم


الف قامت من حالتی از دال گرفت

صورت سرّوّم و سودای خمیدن دارم


تنگ شد سینه و دل سنگ شد از رنج فراق

با همه سنگ دلی شوق تپیدن دارم


دیر شد آمدنت دیر شده رفتن من

دیرگاهیست که ره توشه ی مردن دارم


(شاهد) خون دلم جز لب خنجر کس نیست

خنجری کز غم عشقت به جگر  من دارم

#داریوش_جعفری


telegram.me/daruosh_jafari

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.