اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

تو که علّامه ی عدلی و قضا نشناسی

شارح درس وفایی و وفا نشناسی


عالم بی عملی بذر سخا میپاشی

ثمرت چیست اگر رسم سخا نشناسی


تو مطلّا شدی و صرف طلا میگردی

بیخبر از خودی و قدر طلا نشناسی


گر چه ساقی شبِ مجمع مستان شده ای 

مستِ مِی گر نشوی جام بلا نشناسی


تا که مشغول خود و چاه ریاهای خودی

ره به کنعان نبری مصر بقا نشناسی


من گرفتار تو گشتم که تو را نشناسم

تو گرفتار که هستی که وِرا نشناسی


میگریزم ز تو ای شیخ دهان باز که تو

بسته ای راه دل و هیچ خدا نشناسی


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.