تیشه ی خسته ی فرهادم و آرامم نیست
قطره ای از میِ شیرین به دل جامم نیست
شیر بی یالم و جز نعره ز من هیچ نماند
فارغ از بیشه ام و جا به دل دامم نیست
سر و کارم همه با نقل و نبات است و شکر
حیف طعمی ز شکر در دل ناکامم نیست
تن ایام من از شوق تفرج خالیست
بی سبب نیست اگر لذت ایامم نیست
هر چه کردم همه ارزانی دل کردم لیک
بیقراری کند این لکّه ی خون رامم نیست
ترسم این است زمانی شود این بخت به کام
که ز تن جان رود و هیچ دگر نامم نیست
ولی ای دلشدگان این همه ایمان من است
تا خدا هست غمی بهر سرانجامم نیست
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari