اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

میروم تا طوف دلدارم کنم

چاره ای بر این دل زارم کنم


میروم من را ز خود بیرون کنم

شهر لیلا را همه مجنون کنم


میروم تا حل شود او در تنم

تا کنم اثبات چون مجنون منم


باید از خود بگذرم تا کوی دوست

دیده بگشایم به ماه روی دوست


نشتری باید که بر جانم زنم

تا که خون گردد ز پا تا دامنم


چون تهی شد تن...وِرا در جان کنم

ننگ و نام خویش جاویدان کنم


این که میخوانم ز یارم لطف اوست

بر زبان چیزی نرانم غیر دوست


سینه را از غیر او جارو زدم

پیش پایش بارها زانو زدم


ریسمانی بستم از خود تا به او

خواهش دل خواستم،،،گفتا بگو


هر چه گفتم کرد یارم بهر من

کرد مهر خویش را جاری به تن


تا به جایی که شدم غافل ز خویش

غافل از خود گشتم و آیین و کیش


قبله و سجاده ام شد یادِ او

نام او بردم شدم آزادِ او


چون که ناز نام دلبر میکشم

پا ز ناز دلبران بر میکشم


دیگرم از کس نباشد خواهشی

کس ندارد بهر من آرامشی


"یاد یار مهربان" دارم همی

بین جان آرام جان دارم همی


شد مهارم بسته بر دست گلم

شد مزیَّن بر عطایش کاکلم


تاج لطفش را به سر میپرورم

بهر مهرش سینه ام را میدَرم


این که میگوید از او من نیستم

او نباشد کیستم من کیستم


هر چه میگویم همه احسان اوست

هر چه مینوشم همه از خوان اوست


مِی نمی نوشم به غیر از جام او

دل نمی بندم به غیر از دام او


مست مست مست مست ساقی ام

فارغ از میخانه های باقی ام


هر که میخواهد که همچون من شود

از بلای ناکسان ایمن شود


باید از من بگذرد تا او شود

شاهد لطف و عطای هو شود


اینچنین باید که شد محبوب خلق

بنده ی خوب خدا مطلوب خلق


#داریوش_جعفری

 

telegram.me/daruosh_jafari

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.