اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

آنقَدَر خسته ز احوال دل غم زده ام

که اگر تیر بر این سینه زنم کم زده ام


سینه بر سینه ی یار و به دلم درد فراق

شکل این حادثه را یک تنه بر هم زده ام


نو بهار است ولی رنگ خزان بسته تنم

منم و گونهء زرد و رخ شبنم زده ام


در کنار غم خویشم به کَسَم کاری نیست

ولی انگار ز غم شعله به عالم زده ام


تیشه از جنس جگر ساختم و با غم خویش

به سر ریشه ی دل نم نم و نم نم زده ام


نیست آرام دلم لرزد و ریزد انگار

خیمه روی گسل زلزله ی بم زده ام


مثل دریا زده ای هستم و از روی زمین

چون روم خوب شوم ، مدتی آدم زده ام


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.