شور و شوقی داشتم بر دیدنت دارم هنوز
سایه بودم بر سرت چون ابر، میبارم هنوز
آفتابی بودی و همسایه ام بودی ، ولی
در پسِ ابرِ سیه رفتی و تبدارم هنوز
پشت دیوار غمت با آه عمری بوده ام
آه هایِ سینه سوزِ پشت دیوارم هنوز
ای طبیب دردهایم از چه روگردان شدی
دیده وا کن تا ببینی بی تو بیمارم هنوز
اهل حق گشتم انالحق گفته ام منصوروار
کشتهء این عشق و عصیانم که بَر دارم هنوز
در هوای وصل تو چون ماه تا برداشتم
داشتم دالی به قامت ، ماهِ من ، دارم هنوز
نخل سر سبزی نشستم پای این دلدادگی
سوختم بی دل شدم بی برگ و بی بارم هنوز
گر نخواهی جان من میمیرم از بی حاصلی
امر فرما جان دهم ای جان که بیکارم هنوز
ای گسسته تار و پودم ،سرد و خاموشم همین
تارِ بی صوتم که در این قصهء تارم هنوز
لاله های واژگون را دیده ای؟ آنم ، که من
سر به سجده دارم و بر منبر خارم هنوز
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari