اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

دستها زخمی و دل خونین و تن ها داغ داغ

بر نمی آید صدا از نای قمری و کلاغ



بلبلان خاموش در کُنجی خزیدند از هراس

بس که ردِّ پای صیاد است در این کوچه باغ



قصهء اینروزها مکر است و نیرنگ و فریب 

مثل روباهی که دارد چشم بر منقار زاغ




شرح حال عالمی را گر به دل داری چه سود

در شب آسودگی از کس نمیگیری سراغ



بشنو از من این نصیحت ، آبِ جان خویش را

پاک کن ای جانِ جان از خُلق بد با سنگداغ



روزِ روشن ساکن چاه سیاهی میشوی

گر به شام تیرهء یاران نَیَفروزی چراغ



دست بر زانوی خود بگذار روز سخت،لیک

دستگیری کن ز یارانت به هنگام فراغ


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.