چه کنم با شرر خندهء یاران چه کنم
با چنین شعله که افتاده به دامان چه کنم
روزهایم همه با درد رود تا به غروب
مانده ام با شب و با خواب پریشان چه کنم
آمدی سایه شدی بر سرم ای ابر سیاه
از همین لطف تو در سوز زمستان چه کنم
تب طوفانیِ هجران رفیقان به کنار
این که هم سفره شده آتش پنهان چه کنم
چند وقتیست که دشت از قدم گرگ تهی ست
تو بگو با خطر خنجر چوپان چه کنم
ریشهء بخت چو رفته است به تاراج تبر
قد یک قرن شود عمر بهاران چه کنم
سقف بی خانگی ام بر سرم آوار شده
بخت بد گر برسد با نم باران چه کنم
#داریوش_جعفری