اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

تختِ ما شد خاک و تختِ سرد شد دیوار ما

بس که مُهرِ باخت دارد نامهء پیکار ما


دولت زرد چهل سالِ خزان آلوده ایم

گر چه گلهای بهاری ریزد از رخسار ما


دود شد کشت جوانی ، برف پیری میرسد

خرمنی خاکستری شد رونق بازار ما


دفتر آسایش ما را به نازی باد برد

چرخ دارد در سرش گویا سرِ آزار ما


قصهء عمری که سر شد عکسِ در آیینه بود

مار را میدید رام ، این دیدهء بیدار ما


راستی در آینه هرگز ندیدم ، ای عجب

این منافق مظهر صدق است در افکار ما


کاشتم یک عمر نخل عشق و رافت ، عاقبت

این تبر شد آن یکی هم چوب ، پای دار ما


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.