تو را من دوست میدارم نمیدانی و میدانم
نمیدانی که با دل در دلت ناخوانده مهمانم
عجب رویای رنگینی میان سینه پروردم
که پیش پای تو کردم فدا پا و سر و جانم
به راه یک پری دادم تمام عمر شیرین را
فداییِ پریزادی به شکل و فرم انسانم
به هر ترفند بگشودم دهانت را به یک آری
در آن حالی که میخواندی مرا همزادِ شیطانم
نشستم بین چشمانت که وقتی خواب میبینی
نگهبانت شَوَم از فتنهء شومِ حریفانم
میان لمس دستانت پر از آرامشم ، اما
خیال هجر میسازد پریشانم پریشانم
اگر نازل شود آیات کفرم ، فاش میگویم
که در این کفر شور انگیز حق تا صبح میمانم
داریوش جعفری