با تو بیزارم از این زاری و بیزاری ها
بی تو بیمارم و بیچاره ز بیماری ها
دام رخسار تو بند است به پای دل من
بی تو مهجورم و در بندِ گرفتاری ها
ای سراپای وجودت همه اعجاز ، بیا
ختم کن قائلهء ظلمت و مکّاری ها
تا به کی حرف سوالی که تو کی می آیی
تا به کی شب همه شب ظلمت و بیداری ها
صبح ما کی ز سر لطف عیان میگردی
دیده کم سو شده دل مرد در این تاری ها
نور جانبخش نگاهی به سرِ شهر بریز
گم شده سر به کلاف دلِ بازاری ها
ای دل آزرده ترین یوسف تاریخ بیا
از دل شهر ببر میل دل آزاری ها
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari