شرار عشقت آتش زد فضای کوه و صحرا را
به جوش آورد این آتش تن امواج دریا را
نه کوه و آب و صحراها ، به دام خویش افکندی
ز هشیاران عالم دستها را جمله دلها را
به روی شانهء من داده ای ز آغاز دست خویش
به این باور نخواهم خورد حرص نان فردا را
تو پنهان میکنی جرمم به راه آبروداری
خطا بخشی و مغرورم ثواب آشکارا را
ز بس مغرور گردیدم عبادات عیانی را
ز بد حالی گُزیدم خلوت شکر فرادا را
کدامین حسن را دیدی؟ که بر ما مهر می ورزی
ندیدم کس کند با دیگری اینگونه سودا را
مهارم را مده از کف که بی دست مدد از تو
توان بنده بودن نیست موسی و مسیحا را
تو یوسف را مدد کردی که از دامان عصیان رفت
وگرنه عیش طالب بود دامان زلیخا را
دلی خواهم که با قربت ، انیس آسمان گردد
تو را گیرد میان و وا نَهَد شیرین و لیلا را
#داریوش_جعفری