بس که یک عمر شدم مایه آزار خودم
شده ام زار و نزار از دل بیمار خودم
من بلای دل و هم غرق بلای دل خویش
من گرفتار دل و اوست گرفتار خودم
چند سالیست که خفته است تن نازک من
بی هوا زیر گل و هجمه ی آوار خودم
همدلی نیست کسی نیست که در خلوت خویش
رو به آیینه شدم لیلی رخسار خودم
همه پیمانه و پیمان شکنانند به شهر
که اینچنین تکیه زدم بر پی دیوار خودم
خنکایی نبرد در دل و جان وسعت بحر
زانکه من سوختم از شعله ی کردار خودم
تب طوفانی سردی که به جان شعله زده ست
میرسد از شرر فکرت و گفتار خودم
هر که را مینگرم بی دل و دین مانده که من
شده ام دلبر و دلداده و دلدار خودم
گفت شاهد که ببر لذت یک عیش مدام
می روم تا ببرم لذت دیدار خودم
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari