اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

من کویری تشنه ام این قرص نان بی فایده است

آب نایاب است میدانم فغان بی فایده است



تیرها رفته است از وقتی که آرش رفته است

تیردان خالی ست حمل این کمان بی فایده است



حق شناسان مرده اند و نیک بینان رفته اند

بیشه خالی شد خرام آهوان بی فایده است



خنده را باید که خرج یار سازی روز وصل

رفت سوی دیگران اشک روان بی فایده است



هر طرف بینم نشان از یار شیرین کار و حیف

بیشتر هر چند می یابم نشان ، بی فایده است



سوختم خاکسترم بر باد رفت و پر کشید

دیر شد ای دوستان آتشنشان بی فایده است



آنچنان سردم ز مهر ماه خود کز بهر جان

روشنای روز و مهرِ مهربان بی فایده است



سوت و کورم ساکن یک انزوای تلخ تلخ

مطرب و ساز و شراب و داستان بی فایده است



بس که بارانی ندیدم در زمین کردم یقین

لاف های غرّش این آسمان بی فایده است



یک ملک بالا سرم آواز میخواند ، بیا

میروم دیگر طبیب ای دوستان بی فایده است



#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.