باورم در عشق او چیزی ز ایمان نیست کم
درد این همصحبتی از رنج هجران نیست کم
بیتی از آشفته گیسویش به نظم آورده ام
بیت منظوم پریشانم ز دیوان نیست کم
چهره ای آشفته از این رنجها شد حاصلم
چهرهء آشفته از حال پریشان نیست کم
آسمان چشم من ابریست در احوال یار
قطرهء جاری ز چشم از سیل و باران نیست کم
میدهد آهم تمام شهر بر باد فنا
گر نمیدانی بدان آهم ز طوفان نیست کم
گر حدیثی نیمه گفتم جان من عیبم مکن
چون شرار عشق ز آتشهای سوزان نیست کم
عاری از آلودگی شد دل در این بحر بلا
دل که شد اینگونه از بحر خروشان نیست کم
دل که شد سوزان و گریان و پریشان بهر دوست
میخورم سوگند بر قرآن ز قرآن نیست کم
داریوش جعفری