اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

دوباره امشب از یادت سوی غمخانه خواهم شد

و دیگر باره با یادت ز خود بیگانه خواهم شد


چنان گشتم پریشان خاطر و آشفته در عشقت

که بی شک بعد عمری ز این اثر افسانه خواهم شد 


بگو من را چه میخواهی در این آشفته حالی ها

نگینی همچو گل بر سر؟  ویا چون شانه؟...خواهم شد 


تو شمعی یا گلی یا بلبل عاشق نمیدانم 

به هر صورت به گرد تو چنان پروانه خواهم شد

 

ز عشقت شهره در شهرم ولی بی حاصلم از تو 

از این بی حاصلی ای جان بدان دیوانه خواهم شد 


ندانم در کجا جویم تسلا از وصال تو

چو نَبود راه چاره راهیِ میخانه خواهم شد 

 

تو را چون یوسف مصری به دل بنهاده ام اما 

چو بستی در به رویم همدم پیمانه خواهم شد 


بیا بگشا نقاب و رحم بر این بیقرارت کن

کز این تیر جدایی همچو بم ویرانه خواهم شد 


ترا چون برگ گل در سینه پروردم به شوقی که

تو روحم میشوی من هم ترا ریحانه خواهم شد


اگر این معنی عشق است اینگونه که با مایی

پس از این بت پرستی ساکن بتخانه خواهم شد 

داریوش جعفری 

20/10/94

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.