اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

بندهء دولت آن زلف کج و مِشکینم 

تا که جان هست بر این کیش و همین آیینم 


با اشارات نظر برده دل و دین از دست 

گر چه شاه سخنم بر در او مسکینم 


 همه شب دست دلم بسته به آن زلف دو تاست

همه دم مست رخ و خال لب شیرینم


از ازل معتکف صورت آن مهرویم 

تا ابد شاعر آن صولت آهنگینم


قبلهء قلب من دلشده رخسارهء اوست 

نیست ممکن که جز او یار دگر بگزینم 


پینهء صفحهء پیشانی ام از کفر من است

حاجی کعبهء آن ماهرخ بی دینم 


با تو گفتم کمی از طعم خوش عشق ولی

تو مپندار چنین شاد مرا...غمگینم


مصلحت نیست سخن بیش بگویم زین کار 

کافرم خوانی اگر یا که مسلمان اینم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.