دوباره گشته ام از یادمان تو لبریز
و خاطرات نجیبت به گریه دست آویز
تو از طلوع بهاری شکوفه بارانی
من از غروب خزانم و خش خش پاییز
تو آب جاری و پاکی تو نم نم باران
منم دو چوبهء خشک مترسک جالیز
نه غیر مانده برایم نه خویشتن دارم
تمام من تو شدی و شدم ز تو لبریز
بگو بگو تو چه هستی تو ای الهه ی حسن
خدای جاذبه ای یا سحاب سحرانگیز
نماد باور من چیست خود نمیدانم
بدان که کرده اسیرم دو چشم شورانگیز
تجسم سر زلفت نگاهدار من است
وگر نه عقل بگوید از این بلا بگریز
خیال روی تو هر دم قرار جان من است
اگر که رخ نگشایی رواست با تو ستیز
تو را به دیده ندیدم چگونه بستیزم
چو در دلی بنشانم به سینه خنجر تیز
اگر نرفتی و ماندی دوباره در یادم
ره نجات نماند به غیر حلق آویز
#داریوش _جعفری