اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

سر آن ندارد امشب که براید آفتابی 

چه خیال خوب دارم که ببینمت به خوابی


همه نشعه و خمارم ز دو چشم توست یارا

قدحی افاضه فرما تو از آن لب شرابی


 نه ز غیر می بنوشم نه به میل غیر کوشم

همه هستی ام تو هستی تو خودت شراب نابی


 تو ز جنس نور هستی که به روز همچو مهری

به شب سیاه و تیره تو جمال ماهتابی


همه شوقم و تمنا که ببینم از تو رویی

تو چه سود دیدی از این که هماره در حجابی


به دعا گرفته ام دست به سوی حق که شاید

ز ره وفا تو آیی و برافکنی نقابی



ز فراغت ای نگارم بِنِگر به احتضارم

برسی به مردهء من نکنی اگر شتابی


داریوش جعفری 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.