سر آن ندارد امشب که براید آفتابی
چه خیال خوب دارم که ببینمت به خوابی
همه نشعه و خمارم ز دو چشم توست یارا
قدحی افاضه فرما تو از آن لب شرابی
نه ز غیر می بنوشم نه به میل غیر کوشم
همه هستی ام تو هستی تو خودت شراب نابی
تو ز جنس نور هستی که به روز همچو مهری
به شب سیاه و تیره تو جمال ماهتابی
همه شوقم و تمنا که ببینم از تو رویی
تو چه سود دیدی از این که هماره در حجابی
به دعا گرفته ام دست به سوی حق که شاید
ز ره وفا تو آیی و برافکنی نقابی
ز فراغت ای نگارم بِنِگر به احتضارم
برسی به مردهء من نکنی اگر شتابی
داریوش جعفری