اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

کنج ویران تا که شد مهمان من

بی تن آمد بر سرِ دامان من


یوسف من دامن کنعان گرفت

گوییا جسمم دوباره جان گرفت


بر لبم این زمزمه آغاز شد

عقدهء دل سوی بابا باز شد


ای تمام عالمی را دادرس

مانده ام بی همدم و بی همنفس


کربلا تا کوفه وشام خراب 

سیلی ام زد دشمن از بهر ثواب


هر کجا خواندم ترا سنگم زدند

شعله ها بر این دل تنگم زدند


خصم دون تا گوشوارم را کشید

خون ز گوشم تا به دامن می چکید


ای امام غرق خون بر روی خاک

ای لبت چون پیکر من چاک چاک 


مهربانی را پدر تکمیل کن

از برای بردنم تعجیل کن


میرسد از عرش اعلا این ندا

که ای سه ساله دختر زهرا بیا


داریوش جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.