اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

باز امشب دست بر دامن زدم

دستِ خود بر وادیِ ایمن زدم


تا ثریا رفت سوز ناله ام

فاش شد از چیست که اینسان واله ام


برده عقل و هوش جسمی چاک چاک 

آسمانی غرق خون از جنس خاک


اینکه میگویم عزیز حیدر است

شاه بی تخت و سر و انگشتر است


غرق خون افتاده در گودال کین

سرور هفت آسمان است و زمین


خصم دون بر او جسارت می کند

او به راه حق هدایت می کند 


امر بر معروف باشد کار او

نهی از منکر گل بازار او


گویمش او را چه کردی ای غریب

کاینچنین بردی ز ما صبر و شکیب


فرشیان گردیده گریان از غمت

عرشیان گیسو پریشان از غمت


مادران چون طفل بی مادر شدند

اختران بر خاک و خاکستر شدند


شوکتت خورشید را افروخته 

غربتت جان جهان را سوخته


غرق خون افتاده ای در التهاب

بحری و خود تشنه کام از بهر آب


عالمی جان گیرد از احسان تو

بعد تو آواره شد طفلان تو


غرق خون آواره در صحرا شدند

در الم چون مادرت زهرا شدند


خواهرت گفتا به آوای جلی

از خدا قرآن محمد هم علی


گفت ای قوم سیه کردار پست

کرده بر خون حسین آلوده دست


دستتان آلوده بر خون خداست

اینکه کشتیدش عزیز مصطفاست


باز هم وقت است تا آدم شوید

دست بر دامان صاحب دم شوید


صاحبِ دم جز علی و آل نیست

قصهء آدم به این منوال نیست


(آدمی را آدمیت لازم است

چوب صندل بو ندارد هیزم است)


هر که دارد دست و پا و چشم و سر 

نیست بر این نام جانش مفتخر

 

نسل آدم پیروِ پیغمبریست

برترینش آل زهرا و علیست


حال گویم ای عزیز بوتراب 

گوهری دیدم در این حسن الخطاب


گوهرش الطاف حیِ داور است

این میسر بر طریق حیدر است


باز میگویم به ربِ ذوالجلال

خون من بر حیدر و آلش حلال


خواهمت تا اینکه خود پاکم کنی 

با ولای حیدری خاکم کنی


تشنه ام از کربلایم جام ده 

هیچ آزادی نخواهم دام ده


معنیِ آزادی و آزادگی 

نیست جز بندِ حسین و سادگی


ساده میگویم به آوای جلی

من اسیرم بر حسین ابن علی

 

داریوش جعفری

2/9/92

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.