با همه تنهایی ام عزم سفر کردی؟ برو
در میان دشت خون قصد خطر کردی؟ برو
یاد داری التماست کردم از اینجا رویم
خواهرت را بی پناه و خونجگر کردی برو
عزم رفتن کرده ای... بی من کجا؟ ای همسفر
گر چه زین رفتن مرا بی بال و پر کردی برو
گر چه میدانم چنین رفتن ندارد بازگشت
مادرم خیرالنسا را بی پسر کردی برو
خوب میدانم که عزم ترک من... نه یا حسین
عزم ترک پیکر خود را ز سر کردی برو
هر چه گفتم یک به یک از کربلا بود و وداع
حال هم در کوفه بر من گریه سر کردی برو
دیگر اکنون رفته ای اما سرت بر نیزه هاست
خیز و بنگر زینبت را دربدر کردی برو
هر دم از نامرد مردم خورد سیلی دخترت
این سه ساله دخترت را بی پدر کردی برو
سنگ کوفی خورده ام هم تازیانه بگذریم
حال دیدی زینبت را بی سپر کردی برو
داریوش جعفری