اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

پشت دروازهء شهر... همگی صف بستند 

لشکر شام به عنوان ظفر آمده است 

پسر فاطمه هم... آمده همرهشان

با همه اهل حرم لیک... به سر آمده است 

پسر ام بنین...ساقی نیزه نشین 

بر سر نیزه چنان قرص قمر آمده است  

پسر ارشد شاه...بعد از آن قربانگاه  

غسل خون کرده و بادیدهء تر آمده است 

طفل دلبند رباب...گر به نی رفته به خواب 

مثل عباس علی سینه سپر آمده است 

همره اینهمه سر...خیره بر قرص قمر 

دخت حیدر به دو صد خون جگر آمده است 

این یکی گر چه زن است...دخت خیبر شکن است  

جانب بتکده گویی چو تبر آمده است 

دختر خون خدا...گفت که ای عمه بیا 

نخل بستان ولایت به ثمر آمده است 

بدنش مانده به دشت...و سرش در کف طشت 

شده خورشید من و وقت سحر آمده است  

آه ای عمه بیا...که وداعی بکنیم

که دگر عمرِ منِ زار به سر آمده است

داریوش جعفری 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.