اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

این شرر چیست که از چهرهء ماهت ریزد؟

این چه شوریست که از ناز نگاهت ریزد؟ 


اینهمه کشتهء بی بال و پر افتاده... ز چیست؟

 که از آن خنجر مژگان سیاهت ریزد 


لشکر زلف نیفشان به سر دام بلا

ورنه صد یوسف مصری سر چاهت ریزد 


تو مگر باد خزانی که چنین آشفته 

هر کجا میگذری گل سر راهت ریزد 


چیست این شور شرربار که در حنجر توست؟

 که چنین شعله به جان از دمِ آهت ریزد 


خون خلقی به زمین ریزی و هنگام خطر

 باز هم خلقْ پریشان به پناهت ریزد


دود شد پیکر من تا که نگاهم کردی

این شرر چیست که از چهرهء ماهت ریزد؟

  

داریوش جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.