اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

به سرم زد هوسِ چهرهء دلدار امشب

مست دیدم که تویی دست  به دیوار امشب


دست در دستِ رقیبم ز گذر میرفتی

سخنی ساده نگفتی به منِ زار امشب


گر چه گرمایِ دمت مایهء آرامم بود

شدم از سردیِ تو ناخوش و بیمار امشب


ادّعایت به وفا تا به ثریا میرفت

چیست این دست که داری به دگر یار؟امشب


فخر کردم به تو در مجلس بیگانه و دوست

شده ام مضحکهء صحبت اغیار امشب


گفته بودی گلم و رایحه ام شورانگیز

شده ای باد خزان و شده ام خار امشب؟


سرِ یاری چو نداری ز رهِ لطف بیا

دست من گیر و ببر تا به سرِ دار امشب

داریوش جعفری 

6/7/94

14/10

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.