به سرم زد هوسِ چهرهء دلدار امشب
مست دیدم که تویی دست به دیوار امشب
دست در دستِ رقیبم ز گذر میرفتی
سخنی ساده نگفتی به منِ زار امشب
گر چه گرمایِ دمت مایهء آرامم بود
شدم از سردیِ تو ناخوش و بیمار امشب
ادّعایت به وفا تا به ثریا میرفت
چیست این دست که داری به دگر یار؟امشب
فخر کردم به تو در مجلس بیگانه و دوست
شده ام مضحکهء صحبت اغیار امشب
گفته بودی گلم و رایحه ام شورانگیز
شده ای باد خزان و شده ام خار امشب؟
سرِ یاری چو نداری ز رهِ لطف بیا
دست من گیر و ببر تا به سرِ دار امشب
داریوش جعفری
6/7/94
14/10