اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

باز با زلف کج از گشت و گذارآمده ای!؟ 

در خزان غنچه زدی؟ مثل بهارآمده ای!؟ 

گلِ گیسوی پریشان شده را پیش رقیب

به حجابی برسان گر به قرار آمده ای  

صبحدم مست از این خانه برون میرفتی

شب مهتاب چرا باز خمار آمده ای؟

سرخوشم ز اینکه پس از آنهمه حیرانی و گشت 

باز برگشتی و با حال نزار آمده ای 

سخنی ساده نگفتی دمِ رفتن ز چه رو 

پر ز آوازی و با صوت هزار آمده ای 

دست بر زلف من و چاک گریبان رفتی 

در سرت چیست چنین دست به تار آمده ای 

تو همان گرگ قدیمی که وفا نیست ترا 

گر چه با بوسه... ولی بهر شکار آمده ای

داریوش جعفری 

31/6/94

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.