ای که دائم در خیالم از جمالت بوسه چینم
داغ عشقت را نهادی بر دل و روی جبینم
شعله بر دامن کشیدی ازشرار چشمهایت
محو دامن گشتم آمد شعله ها تا آستینم
آتش از دامن گرفتم شعله زد بر عمق قلبم
سوختم زین آشنایی سوخت هم دنیا و دینم
من رکاب حلقهء اعجاز رب لایزالم
تو دٌرِ انگشتر اعجازی و هستی نگینم
من گرفتار بلایم من به دامت مبتلایم
من اسیرم گر که باشی یا نباشی در کمینم
آسمانی؟ کهکشانی؟ هر چه هستی با خیالت
عاشقی دلداده هستم تا که هستم اینچنینم
من نه جنس آسمانم نه گلِ باغِ جنانم
چند از لطف الهی میهمان این زمینم
من خراب زلف یارم بیقرار بیقرارم
هرچه تو هستی همانی هر چه من هستم همینم
داریوش جعفری
26/6/94