با تیغ ابرو آمدی میخانه را در خون کنی؟
یا پرده افکندی ز رخ تا خلق را مجنون کنی؟
افتان و خیزان میروی تا فتنه ای برپا کنی؟
از چیست خواهی خلق را دلداده و مفتون کنی
گر عشق میخواهی بیا چون عاشقان دیوانه شو
زین کار شاید جلو ه ای در دیدهء گردون کنی
تا کی ز من دم میزنی دامن بر این غم میزنی
باید که از خود بگذری من را ز من بیرون کنی
افسانه ها را پاره کن این بی دلی را چاره کن
با سحر چشم و دلبری شاید دلی افسون کنی
مهر و وفا را پیشه کن در کار خود اندیشه کن
شاید که شمع روشنی در شام کس افزون کنی
کوه غرور سینه را با ناخن مهرت بکن
افتادگی را پیشه کن تا قله را هامون کنی
این خط و خال وتیغ و خون ناید به کارت در جنون
باید بر این دشت جنون سودای دیگرگون کنی
داریوش جعفری
23/6/94