روزی به یار گفتم بازآ به خانه با من
راز و نیاز و سوز و حال شبانه با من
زلفت شده پریشان از بادِ نامرادی
سر روی شانه ام ده بر زلفْ شانه با من
خواهی فسانه باشی یا جاودانه باشی
دل را تهی کن از غیر طرح فسانه با من
رعدی بزن به جانم ای ابر آتش افروز
آتش به جان هر کس خواهی زبانه با من
آسایش دو گیتی ارزانیِ نگاهت
هر اتفاق جانکاه در این میانه با من
بر کشتزار قلبم چون مهر پرتو افکن
امواج نور با تو باران و دانه با من
یک شب فضای دل را با نور خود بیفروز
تا صبح روز محشر شعر و ترانه با من
داریوش جعفری
21/6/94