جام است مژه اشک می وخانهء ما چشم
ساقی دل و میخانه من و مست شما چشم
بیچاره ترین ذرهء مخلوق خدا دل
آواره ترین ذرهء اعجاز خدا چشم
یک عهد نبستیم و یکی دل نشکستیم
جز در طلب و وسوسه و میل دو تا چشم
یک عمر که دل داد سراسر همه تاوان
تاوان همان بود که میکرد خطا چشم
یارب تو گواهی که در این عمر گرامی
بسیار بلا دیده دل از دست بلا چشم
هر امر کند دیده دلش چشم بگوید
یک بار نگوید به دل از محض خدا چشم
از بس که کشیدیم غم و رنج در این کار
بی دل شد و بر حال خودش گشت رها چشم
چشم و دل از آن روی که یاران قدیمند
از هر چه به جز خواهش دل گشت جدا چشم
بستند یکی عهد دل و دیده و ما نیز
بستیم دگر از رخ هر بی سر و پا چشم
داریوش جعفری
16/6/94