اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

چندیست که از روی نگارم خبری نیست  

آوای خوشی در سرِ مرغ سحری نیست 

تا چند گرفتار جنون باشم و بینم

حتی نظری سوی من از منتَظَری نیست

یک عمر شدم دیده به ره تا که بیایی

در رنج فراغم به گمانم ثمری نیست 

تا در دل من شعله عشق تو غیابیست 

حاصل بجز از چشم تر و خونجگری نیست  

گفتم که ببین زار شدم بس که نهانی 

گفتی که عیان چهرهء من بر بصری نیست  

(گفتی به تو گر بگذرم از شوق بمیری)

مُردَم پیِ رخسار تو جان دگری نیست 

بی روی تو ای سرو خرامان بهشتی 

همچون گذرم کز گذرم رهگذری نیست 

سودای سرم هست نهم سر سرِ کویت 

سرمایه سری هست سر از این که سری نیست 

صد شعر و غزل ناله زدم تا تو نباشی 

ای عشق ز رخسار بهارم خبری نیست  

داریوش جعفری15/6/94

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.