اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

ای وای بمیرم که یکی یار نداری

بیماری و تبدار پرستار نداری


در بادیه تنها و گرفتار جنونی

یک خانه که نه سایهء دیوار نداری


دل در سبدی خون سرِ بازار رساندی

سودای چه داری؟ که خریدار نداری


بی مایه فتیر است و دلت پیشِ کسی نیست

بیهوده مکش رنج که بازار نداری


تاهست دلت در به درِ کوچهء پوچی 

پوچی و در این کوچه گرفتار نداری


تسکین غمِ مهلک دل دار خریدی

 بر دار رسیدی و دلی زار نداری


تا هست چنین باشد و تا باد چنین باد

بر باد رود عمر چو دلدار نداری


عمرِ تو شود هیچ و شبی زار بمیری

زاری و پریشان ز دلت عار نداری؟


بیهوده به گرد تنِ خود تار تنیدی

 آوای خوشی در تن این تار نداری


از گوشه نشینیِ تو دل زار به خود گفت

ای وای بمیرم که یکی یار نداری

داریوش جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.