"ارنی" مگو بعید است که با زبان بخوانی
و جواب آید از دوست به غیر "لن ترانی"
به درون دل سفر کن و نظاره کن جمالش
که خدای تو عیان است و تو همچنان نهانی
دل و دیده روح و تن را چو یکی کنی ببینی
ز دو صد رهِ نرفته به یکیش در نمانی
تو خودی حجاب این جان تو خودی نقاب جانان
ز میانه خود تو برخیز و ببین رخش عیانی
نه سفر به طور سینا نه گذر به دیر باید
که عنایتی عیانی کُنَدَم به هر مکانی
نکند تفاوتی چند شه و گدا در این ره
که نظر به دوست دارد به خودش قسم شبانی
خط باطلی به خود زن بنشین کنار و بنگر
که ز دوست هرچه دانی تو همانی و همانی
دگر این به یار گویم به همان که گفت موسی
"ارنی"مگو که ما راست جواب "لن ترانی"
دو هزار جهد کردم دو هزار جمله خواندم
همه صورت اند و ظاهر تو نسیم عمق جانی
"ارنی" دگر نگویم ره دیگری نپویم
که تو حی حاضرهستی تو عیانِ بیکرانی
داریوش جعفری