اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

گر که سرما بودو رفتی پشت سر در را ببند     

اشک میریزم ولی تنها... برو تنها بخند

میروی سرخوش از اینجا تا کجاها.... مانده ام!

جای در بستی عزیزم دست و پایم را به بند

میروی زاینجا ولیکن کاش میگفتی کجا 

شهر عطار و خراسان یا دیار شاه زند

بی تو بودن ساده بود اما نمیدانم چه شد

چند روزی بی تو بودن شعله بر جانم فکند 

گفتمت بی من برو  بی من بمان  بی من بخند

 بی وفا در پیش چشمم با رقیبانم نخند 

دل به رویای تو بستم سرخوشم با یاد تو 

گاه هم گریانم ازیاد تو و این حال گند 

حال و روز خوش ندارم بی تو در کنج اتاق

مانده ام من را طبیبی یا که هستی دردمند

داریوش جعفری 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.