اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

از همان مهر و وفایی که دگر نیست ترا

آنقَدَر درد کشیدم که ز هم پاشیدم

کاش میشد که بمیرم و نیاید یادم

چه خطاها ز تو و چشم سیاهت دیدم

تک و تنها شدم و شاد به من خندیدی 

رفته ای با دگران زار شدم خندیدم

رفتی وپشت سرت آب زدم برگردی

رفتی وپشت سرت ابر شدم باریدم

تا نسوزد دل تو لحظهء باریدن اشک

ساده بودم ز نگاه تو رخم دزدیم

درد من خواستی و منتظر مرگ منی

مردم آندم که ترا با دگری ها دیدم

برو ای لیلی افسانهء من خوش باشی

که تو و مهر تو را بر دگران  بخشیدم


داریوش جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.