دیشب اندر بستر غم عکسی از دلبر کشیدم
از زمین تا آسمانها با خیالش پرکشیدم
دست بر دامن گرفتم دامن دل را دریدم
دست و پا و چشم و سر ازدامنِ دل بَر کشیدم
چشم بستم خواب دیدم دامن رویا گرفتم
لب انارین چشمها را چشمهء کوثر کشیدم
گونه ها را گونه ای از رنگ گندمگون گرفتم
هم که از برق نگاهش بر دلم آذرکشیدم
این چه رویای عجیبی بود که اندر بین بستر
گوشهء دنج اتاقم عکسی از محشر کشیدم
دادم از این شور شیرین قاب عکسی رو به رویم
دیدمش در شور شیرین محشری از شر کشیدم
قاب را بشکستم و بیدارگشتم با خیالش
پشت بر شر کردم و از خیر در دفترکشیدم
خیر وشری نیست چون در دفتر دل عاشقان را
عاشقی را وا نهادم صحنه ای دیگر کشیدم
خط زدم بر طرح گیسو چشم و لعل وخال و ابرو
سوختم زین کار باطل قصه را از سر کشیدم
داریوش جعفری