اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

دیرگاهیست دلم حسرت دوری دارد

 و سرم وسوسهء نغمهء شوری دارد

 ماهی قرمز خوش بالهء دریای دلم

 به گمانم هوس تنگ بلوری دارد

بی سبب نیست سر و گوشم اگر می جنبد

 هر کجا می نگرم رد حضوری دارد

پیشه ام گشته صبوری به فراقش اما 


سنگ هم تاب چنین رنج صبوری دارد؟

 هرکه دیده ست رخش دیده به غیری نگشود

 دیدن خال و خطش ارزش کوری دارد

 خواب بودم که مرا مست دو چشمانش کرد

دیدمش چشم که نه چشمهء نوری دارد 

خون دل خوردم و یک بار نگفتم که بیا

 کیست چون من که چنین باد غروری دارد

در گذرگاه خیالم نرود یاد کسی

غیراز آن ماه که هر لحظه عبوری دارد

داریوش جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.