اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

ازبسکه زدم دَم زِ تو دردم به دَرآمد 

سردی زِسرم رفت وتبی سوی سرآمد 

بعدازتب عشقی که به سَرشد دل وجان سوخت 

یادآمدم این را که به ویران قمرآمد 

درظلمت ویرانه دوچشمی به سرافتاد 

فریاد کشیداینکه به ویران سحرآمد

انگشت قلم گشت برآن صفحهء لب حیف 

خون از لب ودندان پدر چون جوهرآمد 

قفل لب او باز شد و باز سخن گفت  

نی نامه سرود و زِ دلش ناله برآمد

که ای عمه بیا مرحم زخم دل زارم 

باسر به سرای منِ بی بال وپَر آمد   

فریادکه ای طعنه زنان دیده گشایید 

درطشتِ طلا عاقبت از ره پدرآمد 

اوقات خوشم آمده با گریه اجینم 

آخر پدرم بال وپرم از سفر آمد 

کم میکنم این زحمت و کن عمه حلالم 

که آخر زِ برای سفرم همسفرآمد 

داریوش جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.