اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

یه روزیکی رودفترم یه مهرباطل زدورفت

روآخرین صفحه ی اون یه نقشی ازدل زدورفت

یه دفتری روکردوگفت هرچی نوشتم بنویس

سرمشق صفحه اولو یه نقش مشکل زدورفت

زیرش نوشتم هرکسی راهموخواست عوض کنه

تاشیوه ی کارشو دید نداره حاصل زدورفت

نوشت که رسم کارمن فرق میکنه بااین و اون

آتیش به سرمشق خودش یِهو ناغافل زدورفت

دفترمن باخودشو بُرد و گذاشت رو یه دیوار

رو اون دو تا بیچاره یک لایه ی کاهگل زدورفت

گفتم عجب سنگدلیه حتی به دفترخودش

رحمی نکرد به کام اون زهرِ هلاهل زدورفت

تا اومدم بگم آره شیوه ی تو فرق میکنه

باحمله ای به سینه ام یه تیغ خوشگل زدورفت

سینمو واکرد و دلو بیرون کشید از اون قفس

به رسم عاشقا بهش یه تیغ خوشگل زدورفت

بهش یه نامه ی دلی دادم تا دید عاشق شدم

دیواری بین عقل ودل مثه یه حایل زدورفت

پاتوحریم عقل گذاشت نامه هاشو یکی یکی

خوند ولیکن رو هر کدوم یه مهر باطل زدورفت

نوشت که عقلو بیخیال که عاشقی کارِ دله

به یادگار باخون  واسم یه نقش کامل زدورفت

این نقش یادگاری رو تو آسمون زدکه یکی

کشته ی تیرعشقه و اون یکی قاتل زدورفت

داریوش جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.