گرفتم از سرِ شوقِ رخش قلم دردست
درون صفحه نوشتم تمام یکسر دست
نفس به سینه گرفت وقرار ازدل رفت
نه جمله ای به زبانم نه طاقتی در دست
به خواب رفتم و دیدم درعالم رویا
یکی گرفته نشان مشک وجمله لشگر دست
هزار زخم به جسمش نشست و بر چشمش
یکی گرفت زجسم عزیز حیدر دست
چنانکه دید رود آب از کفش بنهاد
مهار مشک را به دستی میانِ دیگردست
گرفت راه تماشا ز چشم تیر عدو
گرفت دستِ دگر را از آن دلاوردست
به ضربه ای ز عمود از سرِ فرس افتاد
به سر فتاد چرا؟چون نداشت دربردست
رسید برسرِجسمش حسین وناله کشید
کشید در برِ مادر از آن برادردست
به ناله ای پسرش خواند حضرت زهرا
که شیعه را بشود شفیعِ محشردست
داریوش جعفری